شما اینجا هستید
اجتماعی » «دلواپسان»ِ فرهنگی و فیلمی به نام «فراری»

۱- همین اول داستان اعتراف می کنم که فیلم «فِراری» را ندیدم. یعنی به لطف اعتراض دلواپسانِ هویت گیلانی ، این فیلم جایش را به فیلم دیگری داد و بسیاری از گیلانی ها فقط وصف این فیلم و حاشیه هایش را شنیدند و موفق به تماشایش نشدند. پس درباره محتوای فیلم نمی توانم هیچ نظری بدهم و امیدوارم موافقان و مخالفان این فیلم هم بدون تماشایش ، نظر کارشناسانه ندهند و ایضا امیدوارم که آن چند ده نفری هم که به رگ غیرتشان برخورد و جلوی سینما متحصن شدند و تمام آنانیکه با سوز و گداز در رسانه ها این فیلم را تقبیح و محکوم کردند ، هم حداقل موفق به تماشای فیلم شده باشند. یادم هست در دوران اصلاحات عده ای کفن پوش در اعتراض به یک کاریکاتور به خیابان ریخته بودند و مدام علیه مدیر روزنامه شعار می دادند و خواستار محکومیتش بودند. در آن صف طویل ناظم دوران دبیرستانم را دیدم که مشت گره کرده با دندان هایی به هم سابیده شده در صف اول اعتراض بود و از همه بلندتر فریاد می کشید و شعار می داد. رفتم جلو و بعد از خوش و بش و احوال پرسی از آقای ناظم پرسیدم: ببخشید آقای ]…[ شما کاریکاتور رو دیدید؟ لبخندش را خورد و مثل همان سال های دوران دبیرستان گفت: این فضولی ها به تو نیامده. بعدها مشخص شد که برداشت ها اشتباه بوده و کاریکاتور متعلق به چند دهه پیش و اعتراضات صرفا جنبه سیاسی داشت. از آن روزها سال هاست گذشته و تاریخ مملکت هزار چرخ خورده و به دوره تلگرام و فضای مجازی رسیده است. امیدوارم که دلواپسان امروز در دنیای مدرن امروزی مانند دلواپسانِ دو دهه پیش که دسترسی آسان به منابع نداشتند، نباشند.

۲- موضوع مورد بحث نقد یک رفتار است. یک رفتار اعتراضی. ما آنقدر در نقد پیشتاز شده ایم که حتی حاکمیت و دولت و اصلاح طلبان و گروه های سیاسی را برای برون رفت از مشکلات پیش آمده دعوت به خودانتقادی می کنیم و همیشه شکایت داریم که چرا انتقاد را برنمی تابند. اما آیا خودمان حاضریم نقد شویم و اگر نقد شویم جلوی فحاشی به ناقد را می گیریم؟ آیا به خودمان اجازه می دهیم که نقد کسی که مخالف ما نظر می دهد را بشنویم یا حداقل سکوت کنیم یا اینکه با بدترین الفاظ و تهمت ها و برچسب ها سراغش می رویم و به زعم خودمان رسوایش می کنیم؟ متاسفانه همیشه و همواره صدای دلواپسان برعکس تعدادشان بلند است. چون فریاد زدن کار راحتی است. تاثیر آنی دارد و زحمتی برای فاعلش دربر ندارد. اما نقد علمی و رفتاری، سخت است. بخواهی کمی تحلیلی بنویسی و صحبت کنی شایسته انواع برچسب ها می شوی که اولینش «روشنفکر بودن» است. چنان این واژه را اهانت بار بر سرت می کوبند که از هرچه روشنفکر است متنفر می شوی. اما با این حال مهم نیست. حرف ها باید گفته شود ولو در میان هیاهو و فریادهای نخراشیده و تهمت زنی های بی پایان که این نشانه ی جامعه پویا و توسعه یافته است. جامعه ای که حرف مخالفش را تحمل می کند تا حرفش در نظر مخالفانش تحمل شود.

۳- یکی از راه های تشخیص میزان توسعه یافتگی ، مقایسه رفتاری و آماری مابین کشور درحال توسعه با کشورهای توسعه یافته است. در علم سیاست به آن «سیاست های تطبیقی» می گویند. در فیلم های طنز هالیوودی بارها دیده ایم که آمریکایی ها ، کانادایی ها را به خاطر منضبط بودن، باادب بودن وخیلی صفات دیگر مسخره می کنند. یا کانادایی ها، آمریکایی ها را وحشی می نامند. آمریکایی ها ، فرانسوی ها را هرزه و انگلیسی ها را خشک و آلمانی ها را ماشینی یا فرانسوی ها ، آمریکایی ها را امل نشان داده اند. در بعضی از فیلم ها به طنز و در بعضی از فیلم ها ، جدی. اگر هر ملتی بخواهد برآشفته شود از این شخصیت پردازی ها که تا الان باید جنگ جهانی مابین کشورها رخ می داد. اما به ایران بیایم. مازندرانی ها به خاطر لهجه نقی ، گیلانی ها به خاطر دختر فیلم فِراری، پزشکان به خاطر سریال مهران مدیری، پرستاران به خاطر فیلم شوکران و… این داستان همچنان ادامه دارد و ترک و لر و دکتر و مهندس نمی شناسد. از هر قوم و شغلی به یک باره با کوچک ترین جرقه ای ، «دلواپس» می شوند و بهترین راه را در اعتراض و خشونت می بینند و هرآنکس که در مقابلشان ، نظر متفاوت دهد به ضربتی می نوازند و انگ می زنند. شاید بگویید چرا می گویم خشونت؟ چون تجمعی که باعث توقیف یک فیلم که میلیون ها تومان هزینه اش شده و از مراجع رسمی و قانونی کشور مجوز دارد، نمادی از خشونت رفتاری است. حال باید دید ما در نحوه رفتار و نوع اعتراض چه میزان با کشورهای توسعه یافته فاصله داریم و نحوه و دلیل اعتراضمان تا چه اندازه مبتنی بر فرهنگ توسعه محور است.

۴- قومیت گرایی همواره در کمین تمام کشورهای دنیا است. توسعه یافته و توسعه نیافته هم ندارد. حال در یکی بارزتر است و در دیگری کمرنگ تر. کاتالون ها در اسپانیا، اسکاتلندی ها در بریتانیا اما از همه جا خطرناک تر، خاورمیانه است. قومیت گرایی همانند نژادپرستی ریشه به تیشه انسانیت و کشورها می زند .شاید از من خرده بگیرند که کجای اعتراض به فیلم فراری معادل قومیت گرایی تعریف می شود. قبول دارم که معادل قومیت گرایی نیست اما می تواند تبدیل به حرکت رادیکال قومی شود بر سر بزنگاه های حساس. چند سال پیش فیلمی فلسطینی – اسراییلی دیدم که حال و هوای یک روستای مرزی را نشان می داد متشکل از دو قوم عرب و یهود که به خوبی و خوشی و صلح کنارهم زندگی می کردند همچون خانواده های جدانشدنی. اما به محض شعله ور شدن اولین جرقه های جنگ، مردان دو قوم که همسایه دیوار به دیوار هم بودند شروع کردند به نزاع و جدل تا اینکه زنان به میان آمدند و بساط مهر چیدند. این فیلم نشان می داد که چطور بذر کینه و خشونت در دل تک تک ما کاشته شده و به هر بهانه ای زبانه می کشد. به دوستان عزیزم که مدام صحبت از هویت والای گیلکی می کنند و حتی در انتخابات، شعار رشت برای رشتی ها دادند و ستاد برپا کردند و رشتی بودن را شرط لازم ورود به لیست انتخاباتی کردند بارها تذکر دادم که راهشان به خشونت ختم می شود و حال باز تکرار می کنم که آویزان شدن به ریسمان خطرناک و نازک قومیت یا نژاد، نهایتش خشونت است و کاشتن بذر نفاق. همه چیز ابتدا به ساکن از اعتراض های کوچک شروع می شود اما آخرش برخلاف شاهنامه خوش نخواهد بود. در دنیایی که روز به روز جهانی می شود و مرزها برداشته، کشیدن حصار به دور خود و خود را جدای دیگران نشان دادن خطرناک است و از ورای فضای ایجاد شده ی احساسی می تواند نتایج وخیمی به بار بیاورد. یادمان باشد در آلمان پس از جنگ جهانی اول، هیتلر و نازی ها از همین احساسات سرکوب شده و سرخورده ملت آلمان سواستفاده کردند و جهان را به چنان ویرانه ای تبدیل کردند. پس بیایم و از احساسات هویت گرایانه مردم سواستفاده نکنیم و یا مواظب طرح برخی از مباحث حساس باشیم.

۵- دلواپسان هویت فرهنگی گیلگی باید به این پرسش اساسی پاسخ دهند که اگر دخترِ فیلمِ فِراری یک لر یا کرد یا ترک بود بازهم به رگ غیرتشان برمی خورد؟ آیا معتقد به ایرانی بزرگ و برابری قومیت ها نیستند؟ اگر هستند چرا وقتی قومیت های دیگر به رفتارهای اینچنینی واکنش نشان می دهند همصدایشان نمی شوند؟ مثلا چرا وقتی مازندرانی ها به خاطر لهجه به کار رفته در فیلم پایتخت اعتراض کردند با آن ها همصدا نشدند؟ چرا قومیت های دیگر ایران با رشتی ها به خاطر فیلم فراری همصدا نشدند؟ ایرانیها از هر نژاد و قومی باید قبول کنند که دختران فیلم هایی مانند فراری بالاخره باید متعلق به یک شهر و قومی باشند؟ چهره های زشت و بد فیلم ها بالاخره در شهری زاده شده اند. اگر اینگونه باشد که تهرانی ها باید از صبح تا شام در خیابان ها مشت ها را گره کنند که هرچه شخصیت منفی و جنایتکار است لهجه اصیل تهرانی دارد.

۶- نکته آخر اینکه اگرچه فیلم «فِراری» را ندیدم اما بر این نکته قابل اعتراض دلواپسان هم نظر هستم که گیلانی ها عمدتا در سریال ها و فیلم های ایرانی به شکلی دهاتی وار ، بی عرضه، خام و ساده نشان داده می شوند و شهریت در این آثار از چهره گیلانی ها گرفته می شود. جالب اینکه چند سال پیش این دغدغه را با کامبوزیا پرتوی ، فیلمنامه نویس گیلانی فیلم فراری هم در مصاحبه ای در میان گذاشته بودم و او هم با قبول این نکته آرزو کرده بود که بتواند فیلمی بسازد که مبتنی بر هویت مدرن و شهری گیلانی ها باشد و چهره ای توسعه یافته از گیلک ها به نمایش گذارد. حال نمی دانم چرا تاکنون نتوانسته و یا در این فیلم چرا چنین چهره ای که مورد انتقاد دلواپسان است، از دختر داستان به نمایش گذاشته، اما می دانم که دلواپسان اگر دغدغه شان نمایش هویت والای فرهنگی و مدرن گیلک هاست راه های بهتری برای انتخاب دارند. خیلی دوست داشتم از آن چند ده نفر معترض در جلوی سینما و یا رسانه هایی که از هرگوشه این شهر سبز شده اند و صاحبانشان روزنامه نگار نام گرفته اند بپرسم آیا شده به خاطر معماری شهری رشت که نابود شده است اعتراض کنند؟ اصلا می دانند که معماری شهری شهرهای بزرگ گیلان مانند رشت و انزلی و لاهیجان چه شکلی بوده است و یا اینکه به مانند بسیاری از همشهریان ما فکر می کنند، هویت معماری استان، کاه گل است و هر رستوران و فروشگاه صنایع دستی که برپا می شود سریع دیوارش را کاه گل می گیرند و گلیم و حصیر بر در و دیوارش نصب می کنند؟ آیا شده به خاطر خانه های قدیمی شهر که یکی پس از دیگری بر خاک می افتند اعتراض کنند و اگر خانه ای می سازند براساس معماری اصیل شهری گیلانی بسازند؟ آیا این ها که مدام سنگ پرفسور سمیعی را به سینه می زنند و او را فخر عالم گیلک ها معرفی می کنند، تا به حال شده سری به خانه آبا و اجدادی اش بزنند یا می دانند خانه ای از خاندان سمیعی در محله خواهر امام وجود دارد که زمانی برای افتتاح شیرخوارگاه رشت میزبان فرح پهلوی بود و بعد از انقلاب مدتی مکانی برای تحصیل شد و الان اما تبدیل به انبار کهنه فروشها شده، با آن درهای قدیمی برجامانده اش که یادگار آخرین هنر شیشه کاری ایرانی است؟ آیا این ها که برای فرهنگ و هنر گیلانی کَل می کشند می دانند چه بر سر هنرمندان دیروز و امروز گیلانی آمده و می آید؟ آیا شده یک بار بلیط تیاتری بخرند و کتابی از یک هنرمند گیلانی بخوانند و کنسرت هنرمندان گیلانی را بروند؟ آیا شده معترض شوند که چرا ساختمان قدیمی ساعت که هویت این شهر است ، خالی مانده و برخلاف وعده مسئولین شهر، تبدیل به موزه نمی شود؟ آیا خبری از هتل ایرانِ معروفِ میدان شهرداری گرفته اند که سال هاست در معرض تخریب قرار دارد و کسی به فکر ترمیمش نیست؟ آیا بهتر نیست به جای اعتراض های اینچنینی ، در مقام تبلیغ و ترویج داشته هایمان باشیم؟ البته که تبلیغ و ترویج سخت تر از فریاد کشیدن و داد زدن است و چه کاری بهتر از آسان ترین راه حل. و در نهایت یک سوال: کلاهتان را نزد وجدانتان قاضی کنید و پاسخ دهید که شناخت و تبلیغ و به کارگیری المان های فرهنگی گیلک ها در روابطمان با دنیای خارج از استان ، در جهت معرفی بهتر فرهنگ والای گیلکی تاثیرگذارتر است یا برداشتن چماق و کلفت کردن سبیل و قیل و داد راه انداختن وسط خیابان؟

یادداشتی از: نیما صائب

این مطلب بدون برچسب می باشد.

شما هم می توانید دیدگاه خود را ثبت کنید

کامل کردن گزینه های ستاره دار (*) الزامی است -
آدرس پست الکترونیکی شما محفوظ بوده و نمایش داده نخواهد شد -

شعاع مشرق | پایگاه خبری تحلیلی