با سپاسِ همواره از «محمد درویش» که از روزگاران بلاگفا با اهمیت رفاقت با محیط زیست آشنایم کرد.
همه آدمها در زندگی جنگهایی دارند. اینکه جرقهی جنگها از کجا می خورد و سرانجامشان چه میشود به خیلی عوامل مرتبط است اما این جنگ انگار دایمی ست. مهلقا ملاح فعال محیط زیست یکی از ما جنگجوها بود. یکی از ما که بیش از صد سال جنگید. شاید بتوان گفت نیمی از عمرش را برای زمین آغوش گشود و بی سپر جنگید. زنبودن، در جامعهی ما به طور خودکار یعنی سپر پوشیدن؛ از همان زمان که می فهمی جنسیت در زندگیت، نقش پررنگتری از تواناییهایت بازی میکند. خانم ملاح این جنگ را، حتی تا نام انجمنی که برای محیط زیست ایجاد کرد، بسط داد: «جمعیت زنان مبارزه با آلودگی محیط زیست»
گویا در آن زمان، همین نام انجمن و ثبتش دردسرهای بسیار برای او خلق کرد اما پا پس نکشید. اما از جمله خدمات ارزشمندش در این سالها، تلاشهایش در حوزه مدیریت پسماند و آموزش کودکان است. چه ترکیبی! درخت کهنسالی که به جوانهها و غنچههای نورس در کنارش صمیمانهترین صندلیها را تعارف میکند تا میراثی که لابلای چین چهرهاش پیداست به آنان منتقل کند. زندگی همینقدر جاری ست. انتقالِ زیبایی از معنا و تبلورِ پیری به طراوت کودکی.
به این عکس نگاه کنید. علاوه بر چشمهای نگران او که انگاری رو به آینده است، آنچه از همان ابتدا توجهم را جلب میکند چینهای چهره اوست. ببین! درختی کهنسال را به نظاره نشستهای. درختی که سالهاست شاخ و بال گشوده و سایه افکنده و آرامش خلق کرده. درختی هر سال سبزتر از پیش. چین پوست چقدر وقار و زیبایی به چهرهی انسان میدهد. کاش در تبلیغات تلویزیونی و اینترنتی و… یک بار هم از این تغییراتِ پوست، به جای «چروک» به «چین» تعبیر میشد.
کاش چهرهی پیرها را نه به عنوان چهرهای زشت که با معجزهی کرمهای متنوع قرار است کم چروک و بی چروک شود بلکه به عنوان چهرهای زیبا میدیدیم. مگر یک درخت از چین و شکنج روزگار بر اندامش فراری ست؟ از لایه لایههایی که هر ساله بر تنهاش افزوده میشوند و همان لایهها حلقههای زیبایی در درون تنش ایجاد میکند، فراری ست؟ مگر تنِ من چقدر می تواند زیباتر از این رشد و نمو هر ساله باشد؟ از این زیباییِ زندهی هزاران ساله؟
به چینهای چهرهمان بیشتر احترام بگذاریم. آنها شناسنامهی ما هستند. به چهره این زن نگاه کنید! من جز زیبایی نمیبینم، جز رنجی که مهر شده، لبخند میشود و موج میاندازد بر این چینِ زیبا. یاد ایران درودی عزیز افتادم. او نیز چنین زیبا بود. آدمهایی که برای زیبایی جنگیدهاند هر چه از عمرشان بگذرد، زیباییِ تلاش مستمرشان بر چهرهشان هم مینشیند؛ روی گونه و پیشانی، اطراف چشمها و دهان وقتی که این چینها با هر لبخند عمیقتر میشود و بر عمق لبخند، بر اثر گذاریاش می افزاید.
میثم باجور