کرونا در خیابان، در اماکن عمومی و خصوصی راه میرود و توان توقفاش نیست. اگر شما هم به مانند خیلیها فقط از طریق تلویزیون و فضای مجازی اخبار اوضاع وخیم بیمارستانها را میخوانید، و مجالی برای رودررویی مستقیم با فاجعهی کرونا در گیلان ندارید، این گزارش را تا انتها از نظر بگذرانید.
چند روز پیش (مرداد هزار و چهارصد) برای تهیه دارو و انجام چند آزمایش به اجبار به چند بیمارستان و داروخانه در سطح شهر رشت مراجعه کردهام.
جمعیتی پشت باجهی تحویل نسخه، کیپ تا کیپ منتظرند، نسخهها یکی یکی بدون رعایت نوبت می رود زیر دست پرسنل و عموما پاسخ: نداریم، موجود نیست، است.
سرم بدون نسخه داده نمیشود.
داروخانهی دیگر هم اوضاع به همین صورت است. داروخانهای نزدیک بیمارستان رازی، هر که نسخه دارد در پی داروهای کرونا است. جواب متصدی: نداریم. مراجعه کننده دم به ثانیه میرود داخل و دست خالی باز میگردد.
داروخانهای در چهارراه گلسار، آنقدر خیل جمعیت است که وارد نشده میروم. از دور صدای کسی از پشت بلندگو میآید که التماس میکند، بیرون باشید بدون ماسک داخل نیایید. است، از لهجهها میتوان فهمید بسیاری از اقصینقاط گیلان خود را به رشت رساندهاند تا شاید داروهای کرونا را در رشت بیابند.
کمی بعدتر به یکی از بیمارستانها مراجعه میکنم راهرو پر از بیمارانی است که سرفه میکنند و در انتظار نشستهاند. من بخش آزمایشگاه کار دارم، نیم ساعتی در گوشهای خودم را از جمعیت دور نگه میدارم. هیچکس پشت باجه نیست. زنگی روی در آویزان است، آن را به صدا در میآورم، دقیقه بعد کسی میآید. چند نفری تقاضای تست پی سی آر میکنند. سرفههای کشنده. متصدی میگوید، تست نداده هم مشخص است، کرونا دارید. دختری به مادرش میگوید، زینب گفت که خطرناکه، باید نمیرفتیم برای عقدکنان! مادرش بطری را باز میکند و جرعهای آب مینوشد. ماسک را که بر میدارد سرفه میکند، به سرعت دور میشوم. دوری میزنم و بر میگردم پذیرش. مرا به بخش اورژانس ارجاع میدهند. بخش اورژانس شلوغ است. ماموران بیمارستان مردم را به حضور در فضای باز دعوت میکنند. مردی را که روی تخت بود از اتاق احیاء بیرون میآورند. سراغ پسرش را میگیرند، فردی که گان پوشیده بود میگوید متاسفم.
خانمی همراه همسرش داخل میشود. شوهرش میگوید نفسش بالا نمیآید. پرستار اکسیژن خونش را میگیرد. میگوید نود درصد اکسیژن داری، استرسی هستی؟ زن در حالی که خمیده راه میرود با سر جواب میدهد نه! پرستار میگوید برو خانه اگر اکسیژن خونات پایین آمد بیا، تخت برای بستری نداریم.
پیرمردی میگوید ما از طرف دکتر فلانی آمدهایم با ایشان هماهنگ شده، گفته بستری کنید بیمار ما را. میگویند پذیرش باید با دکتر هماهنگ کند، اگر تایید کرد در نوبت قرار میگیرید. مرد میگوید، یعنی بیمارستان خصوصی هم جا ندارید!؟ پس چه فرقی بین خصوصی و دولتی است؟ متصدی جوابش را نمیدهد، مرد مجددا سوال میپرسد، با دکتر تماس میگیرند، دکتر میگوید من اطلاع ندارم با من هماهنگ نشده، مرد میگوید یکی از آشنایان دکتر گفت صحبت کرده، متصدی میگوید مشکل شما این طوری حل نمیشود. مرد با عصبانیت میگوید قبلا با پول همه چیز حل میشد الان پول هم داریم اما باید پارتی داشته باشیم.
به یک باره از پشت بلندگو صدای زنی پخش میشود که اعلام کد نود و نه میکند. عدهای به سمت اتاقی در بخش اورژانس دوان دوان میروند. خانم جوانی از اتاق میپرد بیرون، به نگهبان میگوید برو دنبال دکتر فلانی. سریع باش.
ماشین اورژانس جلوی در میایستد. برانکاردی بیرون میآید، مردی چاق که پیرهنش باز است را دوان دوان میآورند. بیاختیار چشمانم به سمت تن لخت مرد میرود، زنی دوان دوان از بیرون به داخل بیمارستان میآید، داد میزند: می پِعر بوشو ( پدرم رفت)، وای خدا جان، تو خودت کمک بوکون.
مردی سفید پوش از دور میآید زیر گوش همکارش پچپچه میکند و میرود، دختر و پسر جوانی سراغ از بخش تصویربرداری میگیرند، یکی از پرسنل میگوید همین الان اطلاع دادهاند ظرفیت برای سی تی ریه پر شده شده است. به بیمارستانهای دیگر مراجعه کنید.
دستور پزشک را میگیرم و به بخش مورد نظر میروم. منتظرم تا نگهبان در را بگشاید. خانم بارداری قصد داخل شدن به آسانسور را دارد، نگهبان میگوید:خواهر من، اگر میتونید از آسانسور استفاده نکنید، خیلی آلوده است. زن مستاصل است چه کند، به کمک همراهش از پلهها بالا میرود. هر قدم که بر میدارد یک آخ میگوید و لعنت بر پدر و مادر… !
به اتفاق آنها از راه پله عبور میکنم. طبقه بالا خلوت است. دو پرستار از دور میآیند، یکی به دیگری میگوید وای اوضاع خیلی خرابه چرا اعلان تعطیلی عمومی نمیکنن؟
در این حین مردی با پیراهن سفید آستین کوتاه نزدیک دو پرستار میشود، با لهجهی جنوبی میگوید خانم ما مهمان شهرتون هستیم، اینجا غریبیم میخواهم با مدیرعمل بیمارستان حرف بزنم، خانمم رو بستری کنن، نمیتونه نفس بکشه، خیلی بدحاله، بچهام هم سرفههای شدید داره، تو رو خدا کمکم کنید.
پرستاری که سن بیشتری دارد با ته لهجهی گیلکی – فارسی میگوید: آقا به خدا الان اگر پدر خودم هم مریض بشه جا برای بستریاش اینجا نیست. برید شهر خودتون بیمار رو بستری
کنید. میگوید: هزار کیلومتر راه است تا شهر ما! پرستار میگوید: اینجا چه کار میکنید: اومده بودیم تاب بخوریم. (تاب خوردن به لهجه جنوبی یعنی دور زدن، گردش کردن)
میگوید:راهی نداره واقعا، تو رو خدا کمک کنید. حداقل بگید چه وقت نوبت ما میشه، پرستار جواب میدهد، اینجا پر از مریض بدحال است، با فوت یکی، جا برای شما باز میشه.