شما اینجا هستید
اجتماعی » به لطف مدیران، ابزورد را قورت دادیم!

در نیمه دوم قرن بیستم و بعد از وقوع جنگ دوم جهانی،پس از آنکه دنیا ماتم‌زده و عزادار ویرانه‌های این جنگخانمان‌سوز بود، جنبشی در ادبیات نمایشی اتفاق افتاد به نام ابزرود. قصدم توضیح و تشریح ویژگی های این جنبش هنری نیست که می‌دانم از حوصله خارج است. قصدم چیز دیگری‌ست اما ناچارم برای توضیح منظورم ابزورد را برای کسانی که با این مفهوم آشنا نیستند مختصر تعریف کنم. در اواخر دهه پنجاه میلادی عنوان تئاتر ابزورد برای نخستین بار توسط منتقد سرشناس ادبی، «مارتین اسلین» به کار گرفته شد. ویژگی این گونه نمایشی که به تئاتر پوچی معنا می‌شود نظریه بدبینانه هنرمندان نسبت به هستی چه در شکل و چه در محتوای آثار بود. در مقاله‌ای، «کامو»،وضع آدمی را به وضعیت نیمه خدای یونانی، «سیزیف»تشبیه می کند که چون از فرمان «زئوس» تخطی کرده محکوم به آن است تا صخره‌ای عظیم را بغلتاند و به بالای تپه‌ای برساند، ولی اندکی مانده به فراز تپه، از توان می‌افتد و صخره فرو می‌غلتند و ناگزیر تلاش از سر می‌گیرد. سیزیف محکوم است تا این عمل بی‌هوده را باراها و بارها انجام دهد تا به سزای نافرمانی خود برسد. یا در مثالی دیگر از نمایشنامه‌های ابزورد دو کارکتر اصلی نمایشنامه «در انتظار گودو» نوشته «ساموئل بکت» یعنی «ولادمیر» و «استراگون» در چنین وضعیتی قرار دارند.

ولادمیر: بریم.

استراگون: بریم.

اما هیچ حرکتی نیست و همچنان سرجایشان ایستاده‌اند و اتفاقی نمی‌افتد. در گذشته‌ایی نه چندان دور و در دوران دانشجویی، بارها نمایشنامه‌هایی اینچنین را می خواندیم و اما نمی‌فهمیدم که یعنی چه! رفتارهای عجیب و بعضاً دیالوگ‌های بی ربط کارکترهای این نمایشنامه‌ها برایمان مفهوم نبود. هر چقدر هم که برای حفظ ظاهر در جلسات دانشجویی سعی می کردیم تا ژست‌های روشنفکرانه بگیریم که ابزرود کاری ندارد و ما آن را تمام کرده‌ایم، اما در خلوتمان خوب می‌دانستیم که درکی درست از آنچه ساموئل بکت و یونسکو و دیگر ابزرود نویسان می‌گویندنداریم. تا که یک روز استادی حجت را برایمان تمام کرد. آب پاکی را ریخت روی دستمان و گفت: بی خود زور اضافه نزنید. ابزرود مال شما نیست. ابزورد مال جامعه‌ی غربی‌ست که جنگ های جهانی و بمب اتم را تجربه کرده و … «بلبل سرگشته» و «پهلوان اکبر می‌میرد» و «حالت چطوره مش رحیم» را بخوانید از سرتان هم زیاد است. شما رو چه به ابزورد. یه جوراییراست هم می‌گفت. ما شاید تو کتاب‌ها می خواندیم اما درکش نمی‌کردیم. درکش نمی‌کردیم تا اینکه بالاخره به لطفِ درایت و مدیریت مدیران در چندین سال گذشته کلاس‌های ابزورد شناسی‌ای را تجربه کردیم که پروفسور« ناظرزاده کرمانی» هم قادر به تفهیمش برایمان نبود. 

در سال‌های گذشته هر چند وقت یک بار به جلساتی با محوریت آسیب شناسی تئاتر یا جلسه راهبردی برون رفت از مشکلات جامعه تئاتری یا هر عنوان پر طمطراق دیگری دعوت می شدیم یا مدیری را دعوت می‌کردیم.معمولاً آقای مدیر با آن ژست بنده نوازانه خود به صندلی‌اش تکیه می داد و چند جمله کلیشه‌ایی که معلوم بود به تازگی حفظ کرده از اهمیت هنر و فرهنگ و تئاتر برایمان می‌گفت و اضافه می‌کرد که شما سرمایه‌های فرهنگی این سرزمین هستید و چه و چه و چه… آقای مدیر همانطور که هندوانه‌ایی زیر بغلمان می تپاند،قلمش را هم بر می‌داشت و شروع می‌کرد به یادداشت برداری از نقصان‌های موجود در حوزه تئاتر تا با مشاوره اهل هنری که ما باشیم کاستی‌ها را به گوشاهل فن برساند و مشکلات به طرفه‌العینی حل شود. مشکلاتمان هم هیچ وقت حرف تازه‌ایی نبود. همان همیشگی‌ها بود فقط هر بار وخامتش بیشتر می‌شود. مثلا اینکه چرا باید وضعیت معیشت هنرمندان تئاتر تا این مقدار اسفناک باشد و برای چنین فعالیت‌هایی کمک‌های مالی به آثار نمایشی تزریق نمی‌شود! چرا سالن قدیمی سردار جنگل که چندین سال است به منظور بازسازی تخریب شده، بازسازی نمی‌شود و به خانوانده تئاتر بازگردانده نمی‌شود! چرا حمایت مالی و جوایز جشنواره تئاتر استانی باید تا این میزان حقیرباشد. چرا مدیران ما با ارتباطاتشان با دیگر ارگان‌ها و ادارت، منابع مالی به بدنه تئاتر تزریق نمی‌کنند. چرا امکانات سخت افزاری سالن‌های نمایشی روز به روز محدودتر می‌شود. چرا کسی کاری برای سیستم گرمایشی و سرمایشی فرسوده سالن‌ها نمی‌کند و …

و کمی هم که آمدیم جلوتر، چند چرای دیگر هم اضافه شد.

چرا در شرایط کرونایی هیچ حرکتی برای تزریق واکسیناسیون هنرمندان انجام نمی‌شود! چرا در روزگاری که کرونا نفس فعالیت‌های تئاتری را بریده هیچ کس حتی از ما نمی‌پرسد که زنده‌ایم یا مرده! چرا هیچ گونه تسهیلاتی برای تماشاخانه‌های خصوصی دیده نمی‌شود تا از این رکود، جان سالم به در برند! مگر نه اینکه آنها با سرمایه گذاری در حوزه فرهنگ و هنر باری از روی شانه‌های دولت برداشته‌اند! چرا آموزشگاه‌های آزاد هنری که در زمانه کرونا فعالیشان بالکل معیوب شده و کنتور اجاره بهای مِلکشان روزانه رقم می‌اندازد،از هیچ تسهیلاتی برای آنکه بتوانند به حیاتشان ادامه دهند برخوردار نیستند!

همیشه مشکلاتمان یک به یک به روی ورق سفید جناب مدیر ردیف می‌شد و سرآخر با لبخند و زبانی خوش بدرقه می‌شدیم و دوتا چَــــشم چَشم هم تنگش چسبانده می‌شد و همه چیز می‌رفت به امان خدا تا مدیری دیگر. مدیری دیگر از راه می‌رسید و روز از نو روزی از نو. به قول تئاتری‌های این دیالوگ‌ها و این میزانسن‌ها بارها و بارها با کارکترهای مختلف در زمان‌ها و مکان‌های مختلف اتفاق می‌افتاد و ما هنرمندان بودیم که «سیزیف» وار مشکلاتمان را هر بار فریاد می‌زدیم و در نهایت در همان نقطه‌ایی می ایستادیم که پیش‌تر بودیم.

این دور باطل هر بدیی که داشت اما این خوبی را هم داشت که باعث شد تا ما نمایش‌های ابزورد را با تمام وجود بشناسیم. در چنیدن سال اخیر به لطف مدیران، این گونه عجیب و غریب نمایشی برایمان معنا شد و آن را آموختیم. نه تنها آموختیم بلکه ابزورد را قورت دادیم. حالا با پوست و گوشتمان هم آن را تجربه کردیم و فهمیدیم که یک عمل بی‌هوده چگونه می تواند روح و روان آدمی را مستهلک کند. آنچه از پس این دور معیوب بیرون می‌آید خستگی و ناامیدی‌ست. نا امید از بهتر شدن، نا امید از بارها و بارها و بارها گفتن اما در نهایت شنیده نشدن.

با خودم فکر می‌کنم، اصلا آیا مدیران خودشان همه آن مطالبی که گفته شد را نمی‌دانند و باید برایشان این همه توضیح داد! آیا باید گفت که میان کسی که در صنعت سیمان و پفک و پوشاک سرمایه گذاری کرده با کسی که در فرهنگ و هنر سرمایه گذاری کرده فرق وجود دارد! آیا حقیقتاً باید برایشان از لزومت وجود تئاتر گفت! آیا برای مدیران الزام وجود تئاتر برای جامعه خسته و افسرده امروزی که کرونا را از سر می‌گذرانند، مشخص است! آیا می‌دانند که تئاتر تا چه میزان می‌تواند آگاهی و نشاط را به جامعه بازگرداند. آیا می‌دانند تئاتر چقدر می‌تواند زیبا، باشکوه و سازنده باَشد؟ اصلاً آیا خیلی از مدیران ما تا به حال تئاتر دیده‌اند؟ بگذریم. تا باز دراین دایره باطل ابزود گونه گرفتار نشده ایم بهتر است که بگذریم.

مهرداد هنرمند

مدرس و کارگردان تئاترَ

شما هم می توانید دیدگاه خود را ثبت کنید

کامل کردن گزینه های ستاره دار (*) الزامی است -
آدرس پست الکترونیکی شما محفوظ بوده و نمایش داده نخواهد شد -

شعاع مشرق | پایگاه خبری تحلیلی