در این روزگار که پیام رسان ها فریب می دهند ما را که از حال هم باخبریم، من اما گاهی تلفن می کنم تا صدای واقعی و احساس درونی آن شخص را بشنوم و این نوشته محصول یکی از این تماس هاست.
گفتگو با یک شاعر کار ساده ای نیست ابتدا مدام باید به انتخاب واژه ها فکر کنی مبادا چیزی بگویی که معنای دیگری داشته باشد و سپس باید خوب گوش کنی و اگر خوب گوش نکنی و برای دلخوشی وی تایید کنی تا خوشش بیاید ، اشتباه کردی او می فهمد و رنجور می شود.اگر این شاعر دهه هفتم زندگی را هم پشت سر گذاشته باشد و دیگر ترسی از هیچ چیز نداشته باشد باز هم تماس تلفنی سخت تر می شود ، چون تو تنها می توانی با کلام و صدا با او گفتگو کنی نه با چشم و احساس صورت که اصطلاحا در تاتر می گویند میمیک یا مایم و یا زبان بدن.از اینها که بگذریم باید از روی اشعار گمان کنی که شاعر کیست و چه می گوید وگرنه بیهوده تماس گرفتی و حال خودت و شاعر را خراب کردی.
اولین بار که با “مارینا” شخصیت خلق شده توسط شاعر آشنا شدم ، فهمیدم او کاملا تغییر کرده و با هم نسلانش چندین دهه تفاوت دارد.شاعر با مارینا به اصطلاح امروزی ها خود را به روز رسانی کرد و ناگهان تاریخ تولدش با سنش چند دهه فاصله افتاد و این برای خیلی ها دردناک است ، هم کسانی که سال ها با شاعر بودند و هم خودش که حالا مجبور بود سی سالگی ، چهل سالگی و… را دوباره تجربه کند و این بار با نگرشی جدید و عصیانگر تر .آنهایی که باورمند تاریخ تولد هستند معمولا رفتارشان معمولی است و کاملا استاندارد. استانداردی کلاسیک و شناخته شده وگرنه کدام عاقلی در دهه ششم زندگی عاشق مارینا می شود؟! وقتی عاشق شدی و عاشق ماندی یعنی داری بین بیست تا سی سالگی را طی می کنی ، خب آن دوستی که سی سال تو را می شناسد ناگهان بیگانه می شود مخصوصا اگر اهل به روز رسانی نباشد.
من از مارینا دریافتم که شاعر عاشق مارینا نیست ، عاشق یک جوان نیست ، عاشق دلبری های زنانه نیست، شاعر عاشق ِ عاشق شدن است.عاشقِ عاشق شدن کاریست بسیار سخت ، و سخت تر، عاشقِ عاشق شدن ماندن.اغراق نمی کنم ، مارینا دلیلی نشد که شاعر کتاب امپراتور بی سرزمین را خلق کند ، بلکه مارینا امپراتوری را بی سرزمین کرد، امپراتوری که برسرزمین عشق حکم می راند.امپراتوری که بی سرزمین شد ، دیگر چه فرق می کند که کجا باشد؟ شغلش چه باشد؟ خانه اش چه باشد؟ وسیله نقلیه اش چه باشد؟ امپراتور بی سرزمین حال به دانایی رسیده، و تازه دریافته که تنها زیبایی این جهان عشق است، حال هر کسی از گذشته تا اکنون جز از عشق با او سخن نگوید مسیر گفتگو بسته است، امپراتور بی سرزمین اگر همین امروز تصمیم بگیرد به ژاپن برود، یقین دارم که فردا عاشقی در آنجا پیدا می کند و دارند با هم گفتگو میکنند شاعر فارسی می گوید و قطعا ژاپنی هم ژاپنی ، اما عجبا که حرف یکدیگر را می فهمند.اما امپراتور بی سرزمین حرف دوست و همسایه وهمکار چهل ساله اش را نمی فهمد ، در واقع جاده مفاهمه بین این دو بسته شده .
امپراتور بی سرزمین تازه فهمیده که چقدر وقت برای عاشقی کم است و زمان برای امپراتوری گویا به چشم بر هم زدنی گذشته و او رنجور از لحظاتی که خود نبوده است، و یا به قصد ترحم و یا قربانی فرض کردن خود کوتاه آمده.
من اما می خواهم بگویم که اگر اشتباه نکرده باشیم یاد نمی گیریم ، البته اقبال یادگیری برای همه یکسان نیست .آن زمان که مارینا متولد شد ، کمی هوش و تحلیل لازم بود تا بفهمیم که زمان برای شاعر به سرعت برق تغییر کرد و حالا او در راهی دیگر می رود.این امپراتور حتی نمی خواهد حلاج باشد ، پارینه پوش تا به لعن و نفرین و سنگ و کلوخ عده ای عقل مدار و خشک مغزجهان را وداع کند . امپراتور بی سرزمین روزگاری که خودش بخواهد و تعیین می کند چه زمانی است ، همچون “اودیپ شهریار” به باغی برود و خود را در آنجا گم کند و دیگر امپراتور شهر تبای نباشد بلکه بشود امپراتور بی سرزمین .انسان باید خیلی مدارج و سختی ها را طی کند تا امپراتور بی سرزمین بشود و این مقام را با هیچ مقامی قیاس نمی شود کرد.احمد قربانزاده به درستی حتی نمی خواهد حافظ، شاملو و….باشد میخواهد احمد قربانزاده بماند و احمد قربانزاده سالهاست که برای من امپراتور بی سرزمین است ، شاید خودش تا به امروز باور نداشت اما کرونا را بهانه ای کرد برای خودکاوی که دردناکترین جراحی انسان است ، که تیغ برداری و نه در بیهوشی که در هوشیاری جراحی کنی و ناخالصی ها را دور بریزی، حال که زخم ها الیتام یافته و شاعر پای رفتن دارد، دیگر حتی شاعر بودن هم برایش کافی نیست احمد قربانزاده تنها یک شاعر نیست او امپراتور بی سرزمین است.به احترامش از جای برخاسته و برایش کف می زنم به پاس این همه شهامت و جسارت .سلام بر امپراتور بی سرزمین جوان!
