دل این بانوی سالمند که سرد و گرم روزگار را چشیده، قطعا با حضور روی یکی از سکوهای ورزشگاه، آن گونه شاد می شود که انگاری هزار بار قهرمانی تیمش را جشن گرفته است.
آنقدر از دنیای فوتبال دورم که اخرین باری که دقایقی طولانی به این مستطیل سبز خیره شدم فینال جام جهانی ٨۶ بین المان و ارژانتین بود!
اما مگر می توان به این همه کنش و جنب و جوش اطراف بی تفاوت بود؟ نمی شود.
قطعا نمیشود نسبت به آنچه هنوز و هنوز در این دنیای تنهایی و دوری از اجتماع موجب جمع شدن بیش از هزاران نفر دور هم میشود بیتفاوت بود.
نمی شود این همه شور را ندید، نمی شود به آنچه می تواند هزاران نفر را بخنداند، بگریاند، به خشم بیاورد، بلند کند به آسمان ببرد، بنشاند، بکوبد حتی روی بلوکهای سیمانی سرد، به فحش وادارد، بی اعتنا بود.
نمی شود صدای تپش اضطراب یک شهر را نشنید، نمیشود استرسش را درک نکرد…
اینگونه است که چه در دنیای واقعی، چه در دنیای مجازی وقتی تنه ات به تنه فوتبالدوستان که کم هم نیستند می خورد، وقتی بغلدستی ات در کافه ناخنش را تا ته می جود، وقتی در تاکسی راننده بر داشبورد می کوبد، و وقتی یک شهر با یک گل فریاد می زند… وقتی هزار استوری و پست شادی و غم و هیجان را تکرار می کنند، نمی توانی بی تفاوت باشی.
اما سوای اینکه کدام تیم صعود کرده و کدام سقوط، سوای اینکه کدام داور دقیقه نودو چندم کدام پنالتی را برای کدام تیم سوت زده یا سوتی داده، سوای اینکه کدام مربی میکروفون کدام خبرنگار را شوت کرده، سوای اینکه ماشین حساب کدام داور وقت اضافه را به نفع کدام تیم آفساید محاسبه کرده… اتفاق فراورزشی زیبایی در بیرون ورزشگاه رشت رخ داد.
مادری محجبه، یکصدا، شادی کنان، نام تیم شهرش را بی انکه ببیند در زمین چه می گذرد بلند بر زبان می راند، گویی نام فرزند ارشد اوست، انگونه شادی می کند انگاری معشوقی دور دست و گمشده به خانه بازگشته را فریاد می زند، اینقدر هیجان میریزد و کل می کشد و جیغ می زند که جوانان بیرون آمده از ورزشگاه بی اختیار به سمت او می آیند و درمیان فریادهای سپیدرود سپیدرود او، با پاسخ حاج خانام حاج خانام او را تشویق میکنند.
سوال اینجاست که حضور این بانوی طرفدار دوآتشه ی شهرمان در داخل ورزشگاه، کدام یک از ارمان مذهبی و شرعی را خدشه دار می کند؟ کدام یک از ستونهای قانونی ورزش و اقتصاد و سیاست این کشور می لرزاند؟ کدام شعار، کدام فحش، کدام لفظ را میخواهد در ورزشگاه بشنود که در کوچه و خیابان نشنیده باشد؟ کدام شادی از شادی او شیرینتر و دلچسبتر است؟
دل این بانوی سالمند که سرد و گرم روزگار را چشیده، قطعا با حضور روی یکی از سکوهای ورزشگاه، آنگونه شاد می شود که انگاری هزار بار قهرمانی تیمش را جشن گرفته است.
کاش یکی از سکو نشینان، یکی از جایگاه ویژه روها این بار دست این مادر را بگیرد و با خود به جایگاه ببرد. کاش یکی از لیدرها او را کول کند و در میان هیاهوی فرزاندانش اورا به میان تیفوسی ها ببرد. کاش دل هیج دینداری از اینکه او فرزندانش را با شلوارک در زمین می بیند نلرزد و کاش هیچ قانونی علیه ورود او نباشد و کاش هیچ ماموری جلوی حضور این مادر را در داخل ورزشگاه نگیرد.
این زن، مردانگی خود را در حمایت از سپیدرود اثبات کرده، یک مرد پیدا شود او را به داخل ورزشگاه ببرد.
پیدا می شود؟
وحید احمدیآرا
شعاع مشرق: انتشار مطالب خبری و یادداشت های دریافتی لزوما به معنای تایید محتوای آن نیست و صرفا جهت اطلاع کاربران از فضای رسانهای منتشر میشود.